جایی هست در فاصله میان کعبه تا لب های تو، من نماز صبح را آنجا می خوانم، نیمرخی به سمت تو و نیمرخی به سوی کعبه، نیم نگاهی به تو، نیم نگاهی به کعبه،
خدا یک بار از من پرسید: تو چرا گناه می کنی؟ من در پاسخش سر به زیر افکندم و چشمهایم را بستم. خدا دست روی سرم کشید و گفت: پس کی توبه می کنی؟ من بیشتر خجالت کشیدم. گفت: من منتظرم .
فکر می کنم عاقبت خدا مرا ببرد به بازار، روی پیشانی ام بنویسد: فروشی!
ترا به خدا به هر قیمتی شده، بیا و چشمهایم را بخر، مگذار حسرت دیدنت تا ابد بر دلم بماند ...
من فاصله زیادی با خدا ندارم، اگر دستهایم را بالا بگیرم و روی پنجه پاهایم بایستم، می توانم با نوک انگشت هایم دامانش را لمس کنم ... و خدا فاصله زیادی با من ندارد، اگر لبخند بزند، ضربان قلبم تند می شود،... آنقدر از خدا اینجا می نویسم، تا باز بیاید و چشمهایم را ببوسد ...
در گذرگاه زمان،
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد ...
عشق ها می میرند ،
رنگ ها رنگ دگر می گیرند ...
و بهاران ز پس هم سپری می گردند
و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ ،
دست ناخورده به جا می مانند ...
کتابی بی برگ و برم
کدامین صفحه ی مرا خوانده ای؟
هر ورق من دردی پنهان
بگو از من چه میدانی؟
نام من...؟
با سرفصلی جاودانه یا مخدوش؟
چرا بسنده می کنی!!
تنها به جلد زیبایم منگر
هر سطر من کتابی از نگفته هاست
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
گقته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی
تو را به دادگاه خواهم کشید ...
شاید به حبس ابد محکوم شوی. جزئیات جنایتت هنوز معلوم نیست.
اما
اثر انگشتت را ...
روی قلب شکسته ام یافته اند!!!
تقدیم به تو که هراس از دست دادنت دیگر مرا نمی آزارد
دو همســـفر
برو ای روح من آزرده از تو... ترک کن مـــا را
که من در باغ تنهایی ببویم عطر گلهای رهایـی را
برو ای نا شناس آشنای من! که در چشمت ندیدم آشنایی را
تویی از دودمان من ولی دود از دمار من بر آوردی
به چشــمم تیره کردی روزهای آشنایی را
من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم
پس از یک عمـر دانستم سفر با مردم نا مرد دشوار است
سفر با همره نا مهربان تلخ است
برو ای بد سفر ای مرد نا همرنگ
که می گویم مبارکباد بر خود این جدایی را...
برو ای بد سفـــر ای مرد ناهمــرنگ
که می گویم مبارک باد بر خود این جدایی را
تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار
من از سوی دگــر در سنگلاخ عمر می پویم
که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را
جدا شد راه ما از یکدگر اما
منم با کولـه بار دوره پیری
تو در شــور جوانی ها
سبکبــال و سبکباری
تو را صـد راه در پیـش است
ولی من میروم با خستگی راه نهـایی را
برو ای بدترین همــــراه !
تو را نفـرین نخواهم کــرد
سفـر خوش ؛ خیر همراهت
دعایت می کنم با حال دلتنگــی
که یابی کعبه مقصـود و فردای طلایی را !!!!
نمی دانی نمی دانی که جای اشک
خون در پــرده های چشـم خود دارم !
اگر در این سفـر خار بلا پای مرا آزرد
سخنهــای تو هم تیری شد و بر جان من بنشست
بود مشکل که از خاطر برم این بی صفـــایی را
رفیق نیمه راه من !
سفـر خوش خیر همراهت
تو قدر من ندانستی
..........................................................................
بهانه ی دخترا: 1 -فاصله سنی مون خیلی زیاده(یعنی خیلی از مرحله پرتی) 2 -من به تو علاقه به اون صورت ندارم(یعنی خیلی بد هیکلی) 3 -من الان تو موقعیت بدی هستم(یعنی دلم یه جا دیگه گیره) 4 -تقصیر تو نیست تقصیر منه (یعنی عجب غلطی کردم با تو دوست شدم) 5- من تو دوستیمون از هیچ کاری دریغ نکردم(یعنی هر غلطی خواستم کردم) 6 -دیروز یه خواستگار دکتر داشتم (یعنی زودتر بیا منو بگیر)!!؟؟؟